بایگانی برچسب‌ها : مامان هدی

فتوبلاگ فروردین و اردیبهشت 91

این هم دو تا از دوستهام که تو این مدت همدیگه رو دیدیم و با هم بازی کردیم. (31 اردیبهشت 1391)

نوشته‌شده در مسافرت, همبازیها, دوستان, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

فتوبلاگ مهر و آبان 1390 + واژه نامه

و اما مهمترین چیزایی که الان  میگم (و معنی اونها به زبون شما بزرگترا !): تُتاب: کتاب دوآبه: دوباره خا(م): میخوام کاتون بَبَ ای: کارتون ببعی (Shaun the sheep) تبلُّد: تولد آغالی: اشغال (زباله) بزی (و «بزیر»): بریز سِرخ (به … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, دوستان, روزنگار کودکی من, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

فتوبلاگ بهار 90

(1 تیر 1390)

نوشته‌شده در مسافرت, همبازیها, روزنگار کودکی من, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , | دیدگاهی بنویسید

فتوبلاگ نوروز 90 + واژه نامه 89!

آخر سر هم، فهرست یکسری کلمه های پرکاربردم تا قبل از عید رو آوردم. اول کلمه هایی که فقط خودم معنیشون رو میدونم: پوآبّا، تلادّا، تلاتلا کلمه هایی که میتونم درست ادا کنم: ندا، آقا، نَه، آینه، بده کلمه هایی … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, خانوادگی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , | ۱ دیدگاه

از یزد تا اصفهان

 سلام بالاخره بابامهدی اومد دنبال من و مامان هدی تا برمون گردونه تهران. من هم به بابا کارای جدیدمو نشون دادم. مثلاً یاد گرفتم سینه بزنم، یا بگم «دُ دُ» (دکتر)!! دوستای اصفهانم رو خیلی وقت بود ندیده بودم؛ اما … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, مسافرت, همبازیها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

توی بغل باباجون محسنم

سلام من خیلی از آپدیت نشدن زود زود وبلاگم ناراحتم. تو رو خدا یکی بیاد به دادم برسه و به جای این مامان بابای سرشلوغ من وبلاگ رو آپدیت کنه برام 😦 راستی کلی هم خوشحالم؛ چون آخرای آبان بالاخره … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, احوال شخصی, خانوادگی, دوستان | برچسب‌خورده با , , , , , , , | ۱ دیدگاه

بعد از سفره های افطار + اسباب کشی من

سلام اول از همه اینکه من مجبور شدم اسباب کشی کنم اینجا چون دوستای بابا و مامان همه اش میگفتن خونه قبلی ام خیلی نا امنه. واسه همین یه کم طول کشید تا ایندفه بیام و خاطره تعریف کنم. امسال … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در خانوادگی, دوستان | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , , , | 5 دیدگاه

تولد یکسالگی :)

تولدم مباررررررررررررررررررررررک ببخشید سلام آخه تولدم بالاخره با یک هفته تأخیر برگزار شد و من از ذوقم، سلاممو خوردم! چون هفته قبل باباجون محسن که  نبود و باباجون حسین هم رفته بود خونه خدا. مامانجونم اینا منتظر بودن واسه این … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, خانوادگی, دوستان | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , | 6 دیدگاه

خرید و ماشین سواری

سلام عید همه مبارک! امروز من و مامان به بابا یه کادو دادیم تا موقع رانندگی، آفتاب چشماشو اذیت نکنه. خوش به حالش؛ چون آفتاب وقتی میافته تو چشمای من، میخکوب میشم چند وقته بابا مهدی وقتی میاد خونه، منو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, خانوادگی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , | 2 دیدگاه

بابام پیشم میمونه

سلام اول یه خبر خوب. من و مامان کلی نگران بودیم چون بابا قرار بود این هفته بره دادگاه و من میترسیدم دوباره نذارن برگرده خونه پیشم، ولی بابا برگشت . گفتم هرچی دور و برم باشه دستمو میگیرم بهش و … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در خانوادگی, دوستان, سیاسی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , | 2 دیدگاه