در حاشیه کمد اسباب بازی هام
آبشار تهران
از دست این دوربین، یه بستنی خوش هم از گلوم پائین نمیره!
کلاً من به برج سازی علاقه خاصی دارم 😀
بابا مهدی جونم، اسب که ترس نداره، من مواظبت هستم! (ساحل رویان)
اینجا بابایی داره تلاش میکنه بهم ماهی نشون بده (ساحل رویان)
با محمدحسین تو تله کابین (نمک آبرود)
وای از این بالا چقدر همه چی باحاله! (نمک آبرود)
بعد از مدتها تونستم باباجون محسنم رو ببینم؛ از آسمون هم بارون اومد 🙂
این هم دو تا از دوستهام که تو این مدت همدیگه رو دیدیم و با هم بازی کردیم.
محمدحسین
صبا
(31 اردیبهشت 1391)
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
دربارهٔ مصطفی م.
این صفحه، دفتر خاطراتی است از زمان نوزادی من - مصطفی - که تا وقتی خودم بتونم در اون مطلب بنویسم، قراره توسط پدر و مادرم به روز بشه.
ایده این کار از پسرخاله "حافظ"م گرفته شده، که وبلاگش زمان تولد من، سه ساله شده بود، و الان هم خودش حداکثر یکسال از وبلاگش بزرگتره!
این نوشته در
مسافرت,
همبازیها,
دوستان,
شیرینکاریها ارسال شده و با
میرمصطفی,
مامان هدی,
مامانجون,
محمدحسین یوسفزادگان,
بابا مهدی,
باباجون محسن,
صبا رجبیانی,
عرفان مصلحی برچسبگذاری شده. این نوشته را
نشانهگذاری کنید.