بایگانی ماهانه: جون 2010

خرید و ماشین سواری

سلام عید همه مبارک! امروز من و مامان به بابا یه کادو دادیم تا موقع رانندگی، آفتاب چشماشو اذیت نکنه. خوش به حالش؛ چون آفتاب وقتی میافته تو چشمای من، میخکوب میشم چند وقته بابا مهدی وقتی میاد خونه، منو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, خانوادگی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , | 2 دیدگاه

بابام پیشم میمونه

سلام اول یه خبر خوب. من و مامان کلی نگران بودیم چون بابا قرار بود این هفته بره دادگاه و من میترسیدم دوباره نذارن برگرده خونه پیشم، ولی بابا برگشت . گفتم هرچی دور و برم باشه دستمو میگیرم بهش و … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در خانوادگی, دوستان, سیاسی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , | 2 دیدگاه

ولیمه خودمونی

سلام اول از خودم بگم براتون. دیگه زیاد از روروئک خوشم نمیاد، چون روی زمین خیلی بهتر میتونم هر جا دلم میخواد برم و به هرچی دوست دارم دست بزنم! تازه اولین چیزی که کنارم ببینم، دستم رو میگیرم بهش … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, خانوادگی, دوستان, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , | دیدگاهی بنویسید

“سنا” بینون!

سلام دیشب رفتیم پارک تا مامان و بابا و دوستاشون با همدیگه شام نون و پنیر و طالبی بخورن و به من هم دوباره غذاهای بی مزه دیگه بدن ؛ ولی خب باز خوش گذشت چون من هم با کالسکه … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, مسافرت, خانوادگی, دوستان | برچسب‌خورده با , , , , | 4 دیدگاه