«گربه سانان» تماشا کردنم از تلویزیون!
این هم یه سرگرمی جدید 😀
و این هم برنامه آموزشی تماشا کردنم!
حکایت حموم رفتنهام…
تو پست قبل گفته بودم که به برج سازی علاقه خاصی دارم 🙂
این هم یه برج دیگه؛ ایندفعه با واگنهای چوبی قطارم!
وای چقدر خسته شدم از بس برج ساختم و خونه رو به هم ریختم…
بعد از کلی وقت، دوباره با نفس بازی کردیم
بابامهدی بالاخره نقشه اش رو عملی کرد و موهام رو با ماشین از ته زد :O
این هم دوباره عکس چند تا از دوستهام
فاطمه
محمدحسین
صبا و شایان
لعیا و نگین
(31 تیر 1391)
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
دربارهٔ مصطفی م.
این صفحه، دفتر خاطراتی است از زمان نوزادی من - مصطفی - که تا وقتی خودم بتونم در اون مطلب بنویسم، قراره توسط پدر و مادرم به روز بشه.
ایده این کار از پسرخاله "حافظ"م گرفته شده، که وبلاگش زمان تولد من، سه ساله شده بود، و الان هم خودش حداکثر یکسال از وبلاگش بزرگتره!
ای جانم. دیر به دیر این وبلاگ به روز میشه ولی وقتی به روز میشه کلی عکس های جالب داره. مخصوصا این دفعه که علاقه به حیوانات و پستانداران توش موج می زنه. خاله بیشتر از قبل دوست دارم :*
سلام خیلی قشنگ است حتما ادامه بده هدی جان دلم خیلی برات ومصطفی ومهدی تنگ شده