بایگانی ماهانه: دسامبر 2010

آقای دکتر مهربون

سلام من بالاخره عمل جراحی ام به خوبی و خوشی و سلامتی انجام شد و الان هم بیشتر از قبل بازی میکنم و آواز می خونم. این عکس بیمارستانیه که توش عمل کردم؛ که بابا مهدی برای یادگاری گرفته: اینم … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, احوال شخصی, خانوادگی | برچسب‌خورده با , , , , | ۱ دیدگاه

از یزد تا اصفهان

 سلام بالاخره بابامهدی اومد دنبال من و مامان هدی تا برمون گردونه تهران. من هم به بابا کارای جدیدمو نشون دادم. مثلاً یاد گرفتم سینه بزنم، یا بگم «دُ دُ» (دکتر)!! دوستای اصفهانم رو خیلی وقت بود ندیده بودم؛ اما … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, مسافرت, همبازیها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

پسرخاله بازی

سلام این هفته بابا مهدی تنهایی اومد تهران و من و مامان هدی موندیم یزد پیش پسرخاله ها. اما بابا مهدی اینقده دلش برام تنگ شده بود که برام یه کاردستی درست کرد: این هفته توی یزد، پیش چند تا … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مسافرت, همبازیها, احوال شخصی, خانوادگی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

مامممااا…؛ باااببباااا؟!

سلام ما هنوز یزد هستیم! اینجا فوتبال دستی و بادکنک بازی رو خیلی دوست دارم. فقط نمیدونم چرا اینجا بادکنکاش همه اش میرن هوا؛ من هم که جدیداً از ارتفاع خیلی خوشم میاد، به مامان گفتم چند تا بادکنک ببنده … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مسافرت, همبازیها, خانوادگی | برچسب‌خورده با , , | ۱ دیدگاه

همبازیای اردکان

سلام بالاخره بابا طاقت نیاورد از ما دور بشه و خودش هم باهامون اومد تا یزد… اول تا قم رفتیم و بعدش هم با خاله هاجر اینا مسیر رو تا یزد ادامه دادیم. من هم که تو قم گرسنه شده … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, مسافرت, همبازیها, خانوادگی | برچسب‌خورده با , , , , | دیدگاهی بنویسید