بایگانی ماهانه: اکتبر 2010

ماشین ظرفشوئی بازی و پارک

سلام من جدیداً تو خونه خیلی حوصله ام سر میره و مامان و بابا باید باهام کلی بازی کنن تا پسر خوبی باشم (!)؛ غذام رو هم که فقط با بازی بازیای مامان هدی میخورم. عکس یکی از بازیای موقع … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در دوستان, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , | 2 دیدگاه

لباس عروسی ام!

سلام این هفته مامانی و باباجون حسین اومدن تهران پیشمون تا باباجون حسین با ما بیاد دیدن باباجون محسن، ولی وقتی میخواستن برن ملاقات، من خواب بودم و برای همین نبردنم. 😦 بعدش هم باباجون حسین زود برگشت اصفهان، اما … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, احوال شخصی, دوستان | برچسب‌خورده با , | ۱ دیدگاه

روی اُپن آشپزخونه

سلام اول از همه چند تا از کارهای جدیدم رو براتون میگم: مامان چند بار که حواسم نبود من رو گذاشت رو زمین و بدون اینکه دستم رو به جایی بگیرم وایستادم، ولی خیلی زود یادم میومد و سریع مینشستم … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , | ۱ دیدگاه

سخنرانیهای جدید

سلام خبر مهم اینکه من خیلی وقتا حرفای مامان بابا رو تکرار میکنم آخه دلم میخواد حرف بزنم. چند تا از کلمه هایی که تکرار کردم رو آخر پست امروز براتون نوشتم! سه هفته پیشم ششمین دندونم در اومد و … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در احوال شخصی, خانوادگی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , | 2 دیدگاه

اوریون

سلام این هفته من یه کمی ناخوش بودم و مامان بابا حوصله آپ کردن وبلاگم رو نداشتن. آخه سه هفته پیش واکسن یکسالگیم رو زدم تا «سرخک» و «سرخچه» و «اوریون» نگیرم؛ ولی از هفته قبل اوریون گرفتم. یه شب تب … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در همبازیها, احوال شخصی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , | 5 دیدگاه