بایگانی دسته بندی ها: خانوادگی

فتوبلاگ نوروز 91

(15 فروردین 1391)

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, مسافرت, همبازیها, خانوادگی, دوستان | برچسب‌خورده با , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

فتوبلاگ مرداد و شهریور 1390

(31 شهریور 1390)

نوشته‌شده در مسافرت, همبازیها, خانوادگی, دوستان, روزنگار کودکی من, سیاسی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

فتوبلاگ تیر 90 تا تولد دوسالگی

و این هم تعدادی از دوستام که این روزا هم رو دیدیم (البته چند تاش مربوط به پست بعدی میشه که برای تعدیل عکسها، در اینجا ازشون استفاده شده!): (10 مرداد 1390)

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, مسافرت, همبازیها, خانوادگی, روزنگار کودکی من | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , , , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

فتوبلاگ نوروز 90 + واژه نامه 89!

آخر سر هم، فهرست یکسری کلمه های پرکاربردم تا قبل از عید رو آوردم. اول کلمه هایی که فقط خودم معنیشون رو میدونم: پوآبّا، تلادّا، تلاتلا کلمه هایی که میتونم درست ادا کنم: ندا، آقا، نَه، آینه، بده کلمه هایی … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, خانوادگی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , | ۱ دیدگاه

فتوبلاگ بهمن 89

(30 بهمن 1389)

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, خانوادگی, دوستان, روزنگار کودکی من, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

آقای دکتر مهربون

سلام من بالاخره عمل جراحی ام به خوبی و خوشی و سلامتی انجام شد و الان هم بیشتر از قبل بازی میکنم و آواز می خونم. این عکس بیمارستانیه که توش عمل کردم؛ که بابا مهدی برای یادگاری گرفته: اینم … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, احوال شخصی, خانوادگی | برچسب‌خورده با , , , , | ۱ دیدگاه

پسرخاله بازی

سلام این هفته بابا مهدی تنهایی اومد تهران و من و مامان هدی موندیم یزد پیش پسرخاله ها. اما بابا مهدی اینقده دلش برام تنگ شده بود که برام یه کاردستی درست کرد: این هفته توی یزد، پیش چند تا … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مسافرت, همبازیها, احوال شخصی, خانوادگی, شیرینکاریها | برچسب‌خورده با , , , , , , , | دیدگاهی بنویسید

مامممااا…؛ باااببباااا؟!

سلام ما هنوز یزد هستیم! اینجا فوتبال دستی و بادکنک بازی رو خیلی دوست دارم. فقط نمیدونم چرا اینجا بادکنکاش همه اش میرن هوا؛ من هم که جدیداً از ارتفاع خیلی خوشم میاد، به مامان گفتم چند تا بادکنک ببنده … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مسافرت, همبازیها, خانوادگی | برچسب‌خورده با , , | ۱ دیدگاه

همبازیای اردکان

سلام بالاخره بابا طاقت نیاورد از ما دور بشه و خودش هم باهامون اومد تا یزد… اول تا قم رفتیم و بعدش هم با خاله هاجر اینا مسیر رو تا یزد ادامه دادیم. من هم که تو قم گرسنه شده … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, مسافرت, همبازیها, خانوادگی | برچسب‌خورده با , , , , | دیدگاهی بنویسید

توی بغل باباجون محسنم

سلام من خیلی از آپدیت نشدن زود زود وبلاگم ناراحتم. تو رو خدا یکی بیاد به دادم برسه و به جای این مامان بابای سرشلوغ من وبلاگ رو آپدیت کنه برام 😦 راستی کلی هم خوشحالم؛ چون آخرای آبان بالاخره … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در مهمانی و جشن, همبازیها, احوال شخصی, خانوادگی, دوستان | برچسب‌خورده با , , , , , , , | ۱ دیدگاه